{گناهکار}🤍💜 pat'19:
دیانا: ارسلان.منم نمیپوشنمم
باید بپوشیییی
یعنی چی
یعنی همین،
موقع استخر میپوشم،
*اع،گوشیت داره زنگ میخوره،
الوو.
ارسلان رسیدیم
بیان در بازه
اومدن
هوم
وای خاک تو سرم،
من پایینم توهم بپوش بیا،
ایخدا،
بدوو
شایان«خب دخترا بیان بریم رو مبل بشینیم تا پسر عموی عزیزم،،بیاد،
سلام،
به سلام ارسلان حال میکنی چه دختر های خوشگلی آوردم
سلام،سلام(اینا دخترای هستن)
سلام،خب ناهار خوردین،
اره بابا،ببینم استخر که پره
اره شما برین منم میام
پاشین پاشین ارسلان،دو تا از دخترا بردار برای خودت
نمیخوام
چرا.
حوصله ندارم،
باشع،ما رفتیم نگو که تو استخر نمیای،
برو اومدم رفتم یه شلوارک که تا زانو بود پوشیدم،و تیشرت و هم در آوردم
به سمت پایین رفتم،
نیکا،
بلع،واییییی
چیه
شما اینجوری میرین،
اره،ما رفتیم شربت و هارم بیار پایین بزار،
چشم،
دیانا ،ای خدا بپوشم،نه نپوشم،باید بپوشم تا حرص اون شایان دخترا جنده در بیارم دختر میاری واسه ارسلان شروع کردم به پوشین یه کفش پاشنه بلند پوشیدم،وموهامو باز کردم ،یکم رژوکرم پودر زدم ،یه مانتو از روش پوشیدم تا برم پایین،
نیکا من اومدم
اع،خوبه که......این چیه دیانا.
میخوام شایان بفهمه که واقعا با ارسلانم،بزا آتیش بگیره،و با اون دخترای نکبت
😁😁😁😁😁😁،وای محشره برو
بای
بایییی
به سمت پایین داشتم میرفتم که دیدم شایان و اون دخترا دورشونن،باهم لب میگرفتن از کثافت کاریا،اع،،دیدم ارسلان یه گوشه تو آب،هستش
شایان«ارسلان،پس این عشقت دیانا کجاست،دخترا میخواین ببیننش،
ارسـلان:ها،چی.زه دیدم دیانا اومد،
دیانا:بین حرفایی شایان رفتم ،ا وم آروم میاومدم،یه جوری راه میرفتم انگار رنیس جمهورم
شایان: واقعا خوشگل بود،دلم دیانا رو میخواست
ا سلان،داشتم وسوسه میشدم،فکر نمیکردم اینجوری بهش بیاد
دیانا:مانتومو از رو ش در آوردم و نزدیک شدم،سلام خانوما،و همچین آقا شایان،
سلام،شایان چقدر خوشگله دختره
اره دیگه عشق پسر عموی منه،،،
اخی،ارسلان عزیزم چرا تنها هستی با اجازتون من برم پیش ارسلان
برو،
رفتم کنار استخر،کنار ارسلان وایستادم
چرا نمیای
میترسم (آروم ویز ویز گفت)
بیا من میگیرمت،دستمو بلند کردم و از زیر بغلش گرفتم و انداختم،تو آب
اع،ارسلاننن،
جانم،
چته روانی آروم در گوشش گفتم
دیانا نباید شک کنن
باشعع،
تو آب بغل ارسلان بودم،که به شایان اینا نگاه کردم اع،چندشا که یدفعه ارسلان تابم دادم
اخ،پشتم خورد لبه استخر ارسلان،
اماده: یک
چی یک
دو
ارسلان
سه ،محکم لباشو چسبیدم،
دیانا:چشام از تعجب داشت،کور میشد،میخواستم هلش بدم که نیکا با گوشه چشم از پنجره دیدم،
نیکا:با حرکات دست به دیانا گفتم همرایش کن میتونی بدوو
،چیکار کنم،ا وم همرایش کردم
ارسلان:دیانا هم داشت همسرایی میکرد،محکم از کمرش گرفتم همونجور بردمش عمق استخر
دیانا:زیر آب بودیم، نفسم دیگه داشت بالا نمیاومد که ارسلان لبشو برداشت کشید منو بالا،
هوفففف،
حال کردی
اره،داشتم خفه میشودم،
شایان، به نظر،میاد پسر عموی،ما واقعا عاشقه،
لبخنده تلخی به شایان زدم و دیانا محکم بغل کردم،
نفست بالا میاد الان،
فکر نکنم
چرا
چون داری محکم فشارم میدی مث خرس ،قطبی بغلم کردی
هه،باشع،بیا برو رو صندلی دراز بکش منم میام
باشع،از پله استخر اومدم بالا دراز کشیدم،واقعا داشت خوابم میاومد،
ارسلان*شایان من برم بیرون یکم استراحت کنم،میام
باشه
رفتم دیانا دراز کشیده خوابش برده،هه دختر لجباز ،واقعا مایو باز بود مانتو شو انداختم روسو خودم کنار ش دراز کشیدم،و سرمو رو شونش گذاشتم
نیکا»اع،عسل و مریم بیان
چیه
از پنجره بیان نکاه کنیم
اع،چقدر قشنگ خ.ابیدن
هوممم،یعنی میشه این دوتا بهم برسن ،
خدا کنه،
دیانا: احساس سنگینی کسی رو شونم کردم چشامو باز کردم که دیدم ارسلان خوابیده،
تکون نخوردم،که شایان گفت،
دیانا بیا تو آب ارسلان خوابه،بیا
اع،دلم نمیخواد برم ، میخواستم برم بالا که ……………
شایان،،
آقا لایک کامنت کنیددددددد،عشقاااااا،شاید امشب باز پارت بزارمممممم،
ماچچچچچ به هموتون
باید بپوشیییی
یعنی چی
یعنی همین،
موقع استخر میپوشم،
*اع،گوشیت داره زنگ میخوره،
الوو.
ارسلان رسیدیم
بیان در بازه
اومدن
هوم
وای خاک تو سرم،
من پایینم توهم بپوش بیا،
ایخدا،
بدوو
شایان«خب دخترا بیان بریم رو مبل بشینیم تا پسر عموی عزیزم،،بیاد،
سلام،
به سلام ارسلان حال میکنی چه دختر های خوشگلی آوردم
سلام،سلام(اینا دخترای هستن)
سلام،خب ناهار خوردین،
اره بابا،ببینم استخر که پره
اره شما برین منم میام
پاشین پاشین ارسلان،دو تا از دخترا بردار برای خودت
نمیخوام
چرا.
حوصله ندارم،
باشع،ما رفتیم نگو که تو استخر نمیای،
برو اومدم رفتم یه شلوارک که تا زانو بود پوشیدم،و تیشرت و هم در آوردم
به سمت پایین رفتم،
نیکا،
بلع،واییییی
چیه
شما اینجوری میرین،
اره،ما رفتیم شربت و هارم بیار پایین بزار،
چشم،
دیانا ،ای خدا بپوشم،نه نپوشم،باید بپوشم تا حرص اون شایان دخترا جنده در بیارم دختر میاری واسه ارسلان شروع کردم به پوشین یه کفش پاشنه بلند پوشیدم،وموهامو باز کردم ،یکم رژوکرم پودر زدم ،یه مانتو از روش پوشیدم تا برم پایین،
نیکا من اومدم
اع،خوبه که......این چیه دیانا.
میخوام شایان بفهمه که واقعا با ارسلانم،بزا آتیش بگیره،و با اون دخترای نکبت
😁😁😁😁😁😁،وای محشره برو
بای
بایییی
به سمت پایین داشتم میرفتم که دیدم شایان و اون دخترا دورشونن،باهم لب میگرفتن از کثافت کاریا،اع،،دیدم ارسلان یه گوشه تو آب،هستش
شایان«ارسلان،پس این عشقت دیانا کجاست،دخترا میخواین ببیننش،
ارسـلان:ها،چی.زه دیدم دیانا اومد،
دیانا:بین حرفایی شایان رفتم ،ا وم آروم میاومدم،یه جوری راه میرفتم انگار رنیس جمهورم
شایان: واقعا خوشگل بود،دلم دیانا رو میخواست
ا سلان،داشتم وسوسه میشدم،فکر نمیکردم اینجوری بهش بیاد
دیانا:مانتومو از رو ش در آوردم و نزدیک شدم،سلام خانوما،و همچین آقا شایان،
سلام،شایان چقدر خوشگله دختره
اره دیگه عشق پسر عموی منه،،،
اخی،ارسلان عزیزم چرا تنها هستی با اجازتون من برم پیش ارسلان
برو،
رفتم کنار استخر،کنار ارسلان وایستادم
چرا نمیای
میترسم (آروم ویز ویز گفت)
بیا من میگیرمت،دستمو بلند کردم و از زیر بغلش گرفتم و انداختم،تو آب
اع،ارسلاننن،
جانم،
چته روانی آروم در گوشش گفتم
دیانا نباید شک کنن
باشعع،
تو آب بغل ارسلان بودم،که به شایان اینا نگاه کردم اع،چندشا که یدفعه ارسلان تابم دادم
اخ،پشتم خورد لبه استخر ارسلان،
اماده: یک
چی یک
دو
ارسلان
سه ،محکم لباشو چسبیدم،
دیانا:چشام از تعجب داشت،کور میشد،میخواستم هلش بدم که نیکا با گوشه چشم از پنجره دیدم،
نیکا:با حرکات دست به دیانا گفتم همرایش کن میتونی بدوو
،چیکار کنم،ا وم همرایش کردم
ارسلان:دیانا هم داشت همسرایی میکرد،محکم از کمرش گرفتم همونجور بردمش عمق استخر
دیانا:زیر آب بودیم، نفسم دیگه داشت بالا نمیاومد که ارسلان لبشو برداشت کشید منو بالا،
هوفففف،
حال کردی
اره،داشتم خفه میشودم،
شایان، به نظر،میاد پسر عموی،ما واقعا عاشقه،
لبخنده تلخی به شایان زدم و دیانا محکم بغل کردم،
نفست بالا میاد الان،
فکر نکنم
چرا
چون داری محکم فشارم میدی مث خرس ،قطبی بغلم کردی
هه،باشع،بیا برو رو صندلی دراز بکش منم میام
باشع،از پله استخر اومدم بالا دراز کشیدم،واقعا داشت خوابم میاومد،
ارسلان*شایان من برم بیرون یکم استراحت کنم،میام
باشه
رفتم دیانا دراز کشیده خوابش برده،هه دختر لجباز ،واقعا مایو باز بود مانتو شو انداختم روسو خودم کنار ش دراز کشیدم،و سرمو رو شونش گذاشتم
نیکا»اع،عسل و مریم بیان
چیه
از پنجره بیان نکاه کنیم
اع،چقدر قشنگ خ.ابیدن
هوممم،یعنی میشه این دوتا بهم برسن ،
خدا کنه،
دیانا: احساس سنگینی کسی رو شونم کردم چشامو باز کردم که دیدم ارسلان خوابیده،
تکون نخوردم،که شایان گفت،
دیانا بیا تو آب ارسلان خوابه،بیا
اع،دلم نمیخواد برم ، میخواستم برم بالا که ……………
شایان،،
آقا لایک کامنت کنیددددددد،عشقاااااا،شاید امشب باز پارت بزارمممممم،
ماچچچچچ به هموتون
۱۶۶.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.